اولین کابوسی که دیدم ترس از تکرار بود.

من با دوچرخه در یک جاده مثل جاده چالوس حرکت می کردم و وارد یک غار شدم که از سقف آن آب می چکید.

من برای اینکه نترسم با خودم بلند گفتم "چرا اینجا خیس است؟" (جمله ای که گفتم شبیه این بود و دقیقا یادم نیست.)

ناگهان جمله من چند بار در غار پیچید و با صدایی بلند تکرار شد.

بیدار که شدم زبانم بند آمده بود و عرق کرده بودم. تا چند لحظه نمی توانستم حرکت کنم.

از آن زمان به بعد تکرارها مصیبت زندگی من شده است.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها