تقریبا 12 سال مقاومت کردم که گرفتار مدیریت نشوم.

همکاران مجبورم کردند معاونت یک بخشی را بپذیرم.

نصف شب از نگرانی اینکه اسیر مدیریت شوم بیدار شدم و با خودم گفتم کاش می فهمیدم این مدیریت در خواب چگونه دیده می شود؟

 

به خواب رفتم. یک افعی بسیار بزرگ که فوق العاده رنگارنگ بود و رنگهای آن جذاب و درخشان بودند در اطراف می چرخید و من به شدت از آن می ترسیدم. 

در را بستم. اما از سوراخی وارد شد. دور دست من پیچید و مرا نیش زد. 

برادرم را صدا زدم که یک نخ محکم بیاورد دور دستم بپیچم تا مبادا زهرش در بدن من پخش شود.

آمادة بی هوشی و حتی مرگ بودم.

مدتی گذشت. اثر زهر آن افعی هیچ آسیبی به من نزد. فقط جای نیش آن مثل اثر نیش یک پشه روی دست من باقی مانده بود.

 

پی نوشت:

امیدوارم ترس من از میز مدیریت بی جا باشد و از این میز آسیبی به من نرسد.

 


مشخصات

آخرین جستجو ها